کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

قندک مامان

من عاشق گوشی تلفنم

سلام سلام من اومدم حالا میخوام از شیطونیهای تازه براتون بگم: من عاشق گوشی تلفن هستم حالا فرقی نداره تلفن همراه باشه یا بیسیم خونه هرچی باشه قبوله اولین کاری هم که میکنم اینه که میزارمش تو دهنم تا ببینم چه مزه ایه:     بعدش میزارم دم گوشم تا ببینم صدایی ازش بیرون میاد تا الو کنم:     خلاصه که اگه گوشی رو ببینم و بهم ندن کولی بازی در میارم و هرجوری شده بدستش میارم یا با نگاهای معصومانه به هدفم میرسم:     یا اینکه سرو صدا راه میندازم و با کولی بازی و قلدری به نتیجه میرسم. ما اینیم دیگه ...
26 دی 1391

روزا من چکارا می کنم

من خیلی پسر گلی هستم و مامان و بابا و خواهر جونی ازم راضی هستن حالا براتون میگم رمز موفقیتم رو: صبح که از خواب پا میشم اولش ساکت و آروم به تفکر میپردازم و برنامه ی روزم رو مرو میکنم بعداز یه نیم ساعتی حوصلم سر میره و شروع میکنم به در آوردن صداهای جوزواجور اولش صداهای آروم و اگر کسی نیاد سراغم صدامو میبرم بالا و یه کمی تن صدا خشن میشه آخه عصبانی میشم دیگه دوست ندارم زیاد تنها باشم خلاصه بعداز مورد توجه قرار گرفتن مامانی میاد پیشم و بغلم میکنه و منو میبره تو اتاق پیش خودش و میشینم کنار اسباب بازی هام و باهاشون بازی میکنم مثل عکس زیر: این بالش آبی خرگوشیمو خیلی دوست دارم اینم لگوهای خواهر جونی بوده که حالا اونا رو داده ...
18 دی 1391

عکسای اولین برف بازی من

سلام سلام امسال زمستون من با مامان و بابا و ملینا جونم رفتم برف بازی خیلی باحال بود البته من اجازه نداشتم زیاد بیرون ماشین باشم چون من خیلی کوچولو هستم و ممکنه زود سرما بخورم ولی همون چند دقیقه هم غنیمت بود پارسال من تو دل مامان جونم بودم و مامانی از ماشین زیاد پیاده نشد چون میترسید سر بخوره و خدایی نکرده بلایی سر من بیاد امسال هم باز مامان خوبم با من تو ماشین نشسته بود تا من حوصلم سر نره و گریه نکنم مامان جونی دوست دارم ازت ممنونم که انقدر مراقب منی ایشالا سال دیگه من بزرگتر و قویتر شدم و با هم میریم برف بازی                      ...
18 دی 1391

حکایت این روزهامون

  کوروشم دلبرکم شیرنکم   این روزها زمانهایی برامون پیش میاد  که من خیلی خسته و درمونده میشم زمانهایی که تو بیتابی میکنی و فقط در آغوش من آروم میگیری دغدغه ی درس و مشق ملینا کارهای خونه و رسیدگی به امور منزل و ...   این جور موقعها برای یک لحظه انرژی مامان تحلیل میره و حس تنهایی و غربت سراسر وجودم رو پر میکنه و آرزو میکنم ای کاش کسی بود تا برای چند دقیقه کوروشم رو پیشش میزاشتم و با خیال راحت به امور دیگه میپرداختم ای کاش کسی بود کنارم تا ازش میخواستم به ملینا توی درس و مشقش کمک کنه ای کاش همصحبتی بود تا فقط میشنید بدون اینکه در مورد من قضاوت کنه یا نصیحتم کنه و درست در همون لحظه که من کم میارم و به این اگ...
18 دی 1391

دیکشنری من

بازم سلام امروز میخوام از کلمات جدیدم براتون بگم وقتی ملینا رو می بینم:آدی وقتی چیزی میخورم که دوست دارم:اد د د د اد د د د وقتی نمی خوام غذا بخرم تو غذا فوت میکنم و میگم :بوووووووووووووووووووووو وقتی خسته ام:اووووووممممم مامانو میخوام:ماااااااا بابارو میخوام:بااااااااااا وقتی خیلی خوشحالم جیغای بنفش میزنم   کلا این شکلک رو زیاد در میارمو میگم بووووووووووووووووووووووووووو:       تازگی ها خیلی ددری شدم و میرم پشت در خونه وایمستم و میگم دددددد وقتی میرم دد توی ماشین صدام درنمیاد و ماشینای دیگه رو نگاه میکنم و میخندم عاشق چراغ چشمک زن قرمزم و براش ذوق میزنم خلاصه این دیکشنری من بود...
16 دی 1391

خاله آزی تولدت مبارک

امروز تولد خاله جونمه من خاله جونمو خیلی دوست دارم وقتی به من میگه کولوچه آلووچه خیلی خوشم میاد و از این بازیش لذت می برم خاله آزی مهربونم تولدت مبارک دعا کن مامانی بتونه برای جشن تولدت بیاد تهران و منو بیاره پیش شما تا ببینمتون     ...
16 دی 1391

هفت ماه تمام

سلام  سلام من بازم اومدم با یه عالمه خبرای تازه امروز من هفت ماهم تموم شد و مامانی به مناسبت شروع ماه هشتم زندگیم و البته به خاظر اینکه من علاقه ی زیادی به کتابای خواهر جونم دارم و چندبار نزدیک بود اونا رو پاره کنم و بخورم تصمیم گرفت منو ببره فروشگاه کتاب کودک و برام چند تا کتاب مناسب سنم بخره. خلاصه ما رفتیم فروشگاه و من که پسر خوبی بودم تو ماشین ساکت و آروم تو صندلی خودم نشسته بودم و  بعد از خرید هم تو ماشین با کلاهم بازی می کردم و تو همون حال خوابم برد وقتی رسیدیم مامانی با دیدن صورت من خندش گرفت چون کلاهو رو چشام کشیده بودم و خوابم برده بود مامان کلی قربون و صدقم رفت و چندتا عکس شکار کرد که براتون میزارم:   ...
5 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد